دوران سرطلايي ها، روزگار عقاب ها


 






 

از عبدا...شوتي تا آقاي مهندس!
 

درست با صدور شناسنامه رسمي براي فوتبال ايران در سال هاي پاياني سده گذشته بود که القاب فوتبالي، بازار فوتبال ايران را گرم کرد. اين القاب باعث شد تا حاشيه ها در فوتبال گرم شده و پرونده فوتبال پر از روايات افسانه اي شود. بعد از آن که القاب به بازيکنان داده مي شد، در مورد اعطاي القاب به افراد، روايات مختلفي نقل مي شد. اين روايت ها گاهي به افسانه ها مي رسيد. مثلاً در مورد اکبر توفان گفته مي شد، سرعت خيلي بالايي داشته و حتي با چند اسب تندرو مسابقه داده و برنده شده است. يا در مورد عبدا...شوتي که گفته مي شد ضربات شوت او باعث مرگ چند نفر شده است!اين روايت ها دهان به دهان و سينه به سينه مي گشت و يک کلاغ، چهل کلاغ مي شد.

القاب و مسير ثبت آن ها در تاريخ
 

پر واضح است که برخي از القاب بر اساس توانايي افراد به آن ها داده مي شد. مثل عزيز اقتدار و عزيز اصلي که به خاطر نرمي و انعطاف بدن شان به آن ها «عزيز فنر» گفته مي شد. برخي از القاب بر اساس مختصات ظاهري افراد به آن ها اطلاق مي شد. مثلاً به عباس تنيده گر به خاک رنگ پوستش عباس سياه مي گفتند. برخي اوقات هم افراد به سبب موقعيت اجتماعي شان به لقب خاصي ناميده مي شدند. مثلاً علي پروين را از آن جهت سلطان مي گفتند که فاصله زيادي از لحاظ موقعيت با ساير بازيکنان پرسپوليس داشت و در مقطعي همه کاره تيم بود. ضمن آن که محبوبيت را به تمام معنا در آن سال ها داشت. برخي اوقات به بعضي از بازيکنان بر اساس پستي که بازي مي کردند، لقب مي دادند. مثلاً به برخي از هافبک هاي وسط در تيم هاي محبوب، ژنرال مي گفتند. در اين ميان به برخي از بازيکنان به خاطر هم پست بودن يا شباهت داشتن به بازيکنان خارجي، نام بازيکن خارجي را به عنوان لقب کنار اسم بازيکن منظور مي کردند که از آن جمله مي توان به «کرماني به به تو» اشاره کرد. به هر حال القاب اهالي فوتبال ابتدا، «منطقي تر» بود، وجه تسميه داشت و همچنين عميق تر بود، اما امروز اين القاب، فقط براي تمجيد و اغراق در خصوص بازيکنان کاربرد دارد.

القاب نسل اولي ها
 

در دهه هاي 10 و 20 برخي از رفتارهاي اجتماعي و فرهنگي کاملاً روزمره بود، رفتاري که در افراد عادت شده بود. عاداتي مثل آغاز صبح با صرف کله پاچه و صرف ناهار در کبابي هاي بازار و تناول سيرابي در بعد از ظهرها که البته تنها عادات غذايي مردان آن 2 دهه را مثال آورديم. رفتارهاي اجتماعي ــ فرهنگي دهه 30 و 40 هم بسيار بود که برخي از آن ها مثل سينما رفتن درغروب پنج شنبه ها و دوش گرفتن در صبح روزهاي جمعه بود! حتي در اعياد يا مناسبت هاي مذهبي هم نذرهاي ويژه اي در مقاطع زماني مختلف تهيه مي شده است. مثلاً حليم و عدس در صبح روز عاشورا و شله زرد در روزهاي اربعين و 28 صفر، به هر حال اين عادت همواره وجود داشت و بعد و معيار ارزشي پيدا کرد. در نسل اول به اکبر حيدري، اولين کاپيتان تيم ملي فوتبال به علت سرعتي که داشت، «اکبر توفان» مي گفتند. به عبدا...سعيدايي به خاطر زدن سوت هاي قوي، لقب «عبدا...شوتي» داده بودند. البته جالب است بدانيد سعيدايي در سال 1324 شوتي نواخت که به گوش صدري ميرعمادي، اولين روزنامه نگار ورزشي ايران خورد و باعث پاره شدن پرده گوش او شد. بعدها روايت شد که تا سال 1330 عبد ا...شوتي، 15 نفر را با شوت هايش کشته است!
در آن زمان به مرحوم احمد خطيبي که در سال 1322 به رحمت خدا رفت، «احمد خوکي» مي گفتند و به عباس تنيده گر به علت پوست تيره اش، «عباس سياه». به عزيز اقتدار به علت انعطاف بدني لقب «عزيز فنر» داده بودند. به عزيز فرزانگان هم «عزيز قبله» گفته مي شد. درباره عباس تنيده گر گفته مي شود که او بهترين مدافع نسل اول فوتبال ايران بوده است. القاب بسيار ديگري هم در آن نسل وجود داشت که به علت ناشناس بودن آن ها کمتر درباره اش صحبت مي کنيم، از آن جمله حسين صدقياني است که در آن سال ها او را «حسين افندي» مي خواندند. همان طور که ملاحظه مي کنيد، القاب مورد اشاره هيچ کدام تمجيدي نبودند و تنها به تعريف خصوصيات فني و ظاهري مي پرداخت، اما رفته رفته القاب تغيير کرد و به القاب تمجيدي تبديل شد که در ادامه به شرح آن مي پردازيم.

ظهور نسل سرطلايي و پا طلايي
 

نسل نو ظهور فوتبال ما کارش را از بازي هاي آسيايي سال 1951 دهلي نو شروع کرد و تا اوايل دهه 50 به طول انجاميد. تعداد القاب در اين نسل کمتر بود، اما تمجيد و توصيه آن زياد. برخي از افراد هم در اين سال ها با پسوندها و پيشوندهاي احترام آميز به جامعه فوتبال شناسانده مي شدند. درسال هاي مورد اشاره به مرحوم «محمد رنجبر» به علت شخصيت خاصي که داشت، «رئيس» مي گفتند. رنجبر تا اوايل دهه 80، مدير تيم هاي ملي فوتبال بود. به همايون بهزادي به خاطر توان والايش در زدن ضربات «سر طلايي» لقب داده بودند. حميد شيرزادگاه به خاطر نزديکي با همايون بهزادي و البته توان شيرزادگاه در زدن ضربات زيبا با پا و گلزني به «پا طلايي» مشهور شد. در همان سال ها به حميد جاسميان مدافع خوب و قدرتمند تيم هاي شاهين، تيم ملي و پرسپوليس به علت غير قابل نفوذ بودنش «حميد سيم خاردار» مي گفتند. لقبي که قبل از حميد جاسميان به «عارف قلي زاده» هم داده شده بود. عارف قلي زاده مدافع تيم هاي تاج و ملي کشورمان بود و لقب مورد اشاره را قبل از حميد جاسميان داشت. بعدها البته برخي از القاب کارکرد دوگانه دو مقطع زماني مختلف داشت مثل سيم خاردار، پاطلايي، سلطان، فنر، ژنرال و ...
در همين سال ها به محراب شاهرخي و دفاع کناري تيم هاي ملي و باشگاه شاهين «بمب سياه» يا به عبارتي «بمب افکن سياه» گفته مي شد. آنچنان که قابل ملاحظه و کاملاً مشهود است اين القاب در ميان شاهيني ها و مردان پرسپوليس در ساليان بعد بيشتر بوده است.
گفتيم برخي از پسوندها و پيشوندها براي برخي از فوتبالي هاي ما تبديل به لقب شد. مثلاً همه اهالي فوتبال به پرويز دهداري «پرويز خان» و به حسن حبيبي «حسن آقا» مي گفتند. اين القاب کم و بيش در مورد منصور امير آصفي به شکل «منصور خان» بيان مي شد. برخي از مربيان خارجي تيم هاي ملي هم در آن زمان، کلاً نام کوچک نداشتند و نام آن ها در ميان اهالي فوتبال «مستر» بود. در ميان مربيان خارجي «مستر سوچ» سرمربي مجارستاني تيم ملي در سال 1345 و «مستر رايکوف» سرمربي يوگسلاو تيم هاي ملي، تاج و سپاهان در سال هاي 48 و 55 به لقب يا به عبارتي به اين پيشوند ملقب بودند. به هيچ کدام از مربيان خارجي ديگر در آن مقطع «مستر» نمي گفتند، هر چند بعدها و در دهه 70، يک مربي خارجي ديگر لقب «بومي» خود را به ايران آورد. کسي که درباره او صحبت مي کنيم «يوگني سکوموروخوف» است که در ايران مثل کشور روسيه به او «گاسپادين» گفته مي شد.

آغاز نسل سلاطين
 

در سال هاي دهه 50 اولين لقب معروف را به رضا وطنخواه دادند. او دفاع چپ بود و به خاطر شباهت هايي که با «فاکتي» دفاع چپ تيم ملي فوتبال ايتاليا داشت، به او «رضا فاکتي» مي گفتند. برخي از القاب هم مربوط به توانايي هاي بازيکنان بود. مثلاً به فريبرز اسماعيلي به خاطر توانايي که در زدن دريبل هاي ريز داشت، «فريبرز دريبل مگسي» مي گفتند. در دهه 50 به علي جباري، هافبک تيم فوتبال و تيم ملي «سلطان» لقب دادند که بعدها پرسپوليسي ها اين لقب را در مورد علي پروين به کار بردند. از آن جهت که پروين در فوتبال ماند و جباري خيلي زود از فوتبال ايران کنار رفت، اين لقب براي علي پروين ماند.
در اين سال ها همچنين اولين لقب منفي و سياه در فوتبال از سوي تماشاگران پرسپوليس ارائه شد. آن ها به ستاره خط مياني تيم استقلال، «پيرزن» مي گفتند. اگر پرسپوليس ها لقب سلطان را از تماشاگران استقلال وام گرفتند، استقلالي ها لقب سياه «پيرزن» را از تماشاگران پرسپوليس گرفته و به ستاره تيم حريف در «دهه 60»، پيرزن گفتند. ضمن آن که زماني که علي پروين اندکي فربه شده بود، او را با هنرپيشه محبوب و البته پروزن سينما «اکبر عبدي» مقايسه کرده و بر او نام اين بازيگر را نهادند. هنوز در القاب دهه 50 فوتبال البته رفته رفته کمتر و کمتر مي شد و از جذابيت هاي آن هم کاسته. مختصر کردن نام برخي از اهالي فوتبال نيز بعدها لقب آن ها مي شد. مثل ابراهيم قاسمپور که «ابو» ناميده مي شد و محمد پنجعلي را به اختصار «پنجي» صدا مي کردند. «گربه سياه» هم لقب ديگري بود که به محمد زادمهر به علت گلزني در لحظات پاياني داده شده بود. اين لقب به تيم راه آهن در اواخر دهه 50 به علت پيروزي اين تيم برابر پرسپوليس و استقلال هم داده شد. برخي از القاب هم بار ارزشي و معنوي داشت. مثل محمد دادکان که به علت داشتن ريش در دوران قبل از انقلاب اسلامي به او «آشيخ» مي گفتند.

معادل ستارگان خارجي
 

در اواخر دهه 60 القاب بازيکنان تيم هاي محبوب از بازيکنان هم پست در تيم هاي خارجي الگوبرداري مي شد. در آن سال ها به محمد پنجعلي دفاع آخر پرسپوليس و تيم ملي، «باره سي» مي گفتند. تيم آ.ث.ميلان در اواخر دهه80 ميلادي در حالي که فرانکو باره سي را به عنوان کاپيتان و مدافع پوششي داشت، قهرمان اروپا شد. به مير شاد ماجدي مهاجم جوان استقلال «ماجدي کلينزمان»، به مرتضي کرماني، هافبک و مهاجم با تکنيک پرسپوليس، «کرماني به به تو» و ...لقب داده بودند. البته بعضي اوقات اين القاب در حالت معکوس به کار برده مي شد! تماشاگران پرسپوليس با گفتن «چنگيز رودگوليت، ما گل مي خواهيم» در عين حال که عبدالعلي چنگيز را تشويق کرده، شکل ظاهري او را برجسته مي کردند.
دهه 70 نيز با القابي اين چنين همراه بود؛ رضا شاهرودي به علت شباهت ظاهري و هم پست بودن با پائولو مالديني دفاع چپ برگزيده تيم ملي ايتاليا، شاهرودي مالديني يا رضا مالديني گفته مي شد. در اين دهه، رفته رفته القاب اختصاصي و استفهامي به فوتبال برگشت. به دنبال فرشاد پيوس که لقب «فرشاد آقاي گل» براي او انحصاري شد، در سال هاي بعد خداداد عزيزي را با عنوان «غزال» و امير قلعه نويي را «ژنرال» خطاب مي کردند. گزارش بازي ايران ــ استراليا که منجر به صعود تيم ملي به جام جهاني 1998 شد، با گزاشگري جواد خياباني لقب «غزال تيزپا» را براي خداداد به ارمغان آورد. بعضي از مربيان هم القاب تازه اي پيدا کردند، به دنيال پروين که در دوره مربيگري با بکن باوئر مقايسه مي شد، رفته رفته فرگوسن و مورينيو و کاپلو هم وارد گود شدند. معروف ترين لقب به ناصر حجازي داده شد که با عنوان «حجازي کاپلو» معروف است.

ادامه القاب خارجي
 

لقب هاي خارجي فوتبال تا امروز هم ادامه دارند، چنانچه امروز به عليرضا حقيقي، کاسياس و به مجتبي جباري، زيدان مي گويند. اما القاب خوب و شايسته با وجه تسميه خوب در ساليان اخير افت کرده اند، القاب خوبي مقل شهريار براي علي دايي و غزال براي خداداد عزيزي ديگر آن قدر کم تعداد هستند که نمي توان براي آن ها پرونده اي جداگانه تعريف کرد. در اين ميان بسياري از القاب همچنان تکراري هستند، القابي مثل آقاي گلي که حتي به سهراب انتظاري و احمد مؤمن زاده هم داده شد و نيز عنواني مثل «عقاب» که تاريخ فوتبال ايران شايستگي سپردن اين لقب را حق 3 نفر يعني ناصر حجازي، بهروز سلطاني و احمد رضا عابدزاده دانسته است. آخرين لقبي که در اين فوتبال به يک بازيکن ايراني اعطا شد مربوط مي شود به ايمان مبعلي که خودش در مصاحبه اي اعلام کرد: «لقب مهندس را دوست دارم.»
منبع: تماشاگر، شماره 34